هنگامی که بین مدیریت ارشد و مدیران میانی، اعتماد وجود ندارد چه می شود؟

در چند سازمان مختلف با مسئله خاصی درگیر بودم که ذهن من را تا مدت ها مشغول خود کرده بود. نشانه ها و ویژگی های این موضوع در این چند شرکت کم و بیش مشابه هم بود. آن چیزی که به این موضوع در ذهن من اهمیت و اولویت بررسی می داد این بود که در این شرکت ها و سازمان ها تقریبا همه منابع و امکانات مورد نیاز به قدر کفایت وجود داشت تا شرکت بتواند در مسیری صحیح و با سرعتی مناسب گام بردارد.

اما بنا به پاره ای دلایل و علل، وضعیت مناسبی بر کسب و کار شرکت حاکم نگردیده بود. انگار که در یک جعبه دنده، روغنی وجود ندارد که باعث شود چرخ دنده ها به طور روان بچرخند، اصطکاک، باعث داغ شدن گیربکس نشود و سروصدا هم نکند و کلا آن چیزی که از آن جعبه دنده انتظار می رود را انجام دهد.

شرکتی را تصور کنید که بین دو لایه و طبقه مهم سازمانی یعنی مدیریت ارشد و مدیران میانی تعامل و همکاری کمی وجود دارد. مدیر ارشد سازمان به مدیران میانی سازمان خود اعتماد و اعتقادی ندارد. تصمیم های مهم را خود او گرفته و بعضا نحوه اجرای برنامه ها را حتی در حد مسائل ریز اجرایی به مدیران واحدها دیکته می کند تا جایی که مرخصی ساعتی کارگر ساده خط تولید را هم باید ایشان تأیید کند.

مدیران، سرپرست ها و کارشناسان کمتر اظهار نظر می کنند، پیشنهاد و ایده ای ارائه نمی کنند و حتی مسائل و مشکلاتی را که در سازمان وجود دارد را بازگو نمی کنند زیرا که معمولا کمتر شنیده می شود، پیشنهادها و توصیه هایی هم که ارائه می گردد مورد توجه قرار نمی گیرد.

هنگامی که مدیر عامل در سازمان حضور ندارد تصمیم مهمی گرفته نشده و مسائل جزئی و ریز تبدیل به مشکلاتی بزرگ و پیچیده می گردند.

با شنیدن چنین نکاتی، قضاوت های بیرحمانه و پیش داوری های زیادی می توان نمود، اجازه دهید پیش از آن، پای صحبت ها بنشینیم و بشنویم که چه مسائلی ممکن است رخ داده باشد؟ ابتدا و در این مجال، مدیر ارشد سازمان

مدیران عامل برخی شرکت ها در مورد تیم مدیران میانی خود چه می گویند؟
  • مدیران و کارشناسان شرکت، نسبت به مشکلات سازمان بی تفاوتند. آن ها معضلات سازمان را می بینند اما کاری نمی کنند و حتی به ما نیز منتقل نمی کنند تا خود ما کاری صورت دهیم.
  • آن ها در صورت وقوع هر مشکل و هر مسئله ای چه کوچک و یا بزرگ، منتظر می شوند و هیچ اقدامی صورت نمی دهند تا مسئله ابعاد وخیمی به خود گرفته و حتی اوضاع خارج از کنترل شود.
  • هنگامی هم که ما پس از آن که منتظر می شویم که آن ها اقدامی صورت دهند و نمی دهند و جهت حل مسأله وارد می شویم و اعمال نظر می کنیم تا مشکل را حل کنیم، می گویند که در کارشان دخالت می کنیم و اجازه نمی دهیم که خودشان ابتکار عمل را به دست گیرند.
  • این تازه حالت خوش بینانه مسئله است. برخی دیگر از مدیران، حتی مسائل و مشکلات را نمی بینند، آنها متوجه برخی اتفاقات نامطلوب و مخربی که در سازمان و در واحد آنها در حال وقوع است نیستند.
  • انگار نمی دانند مسئولیت آنها به عنوان مدیر چیست؟ و حتی به این نتیجه رسیده ام که نحوه انجام وظایف خود را نیز بلد نیستند و نمی دانند که چه طور باید واحد خود را اداره و مدیریت کنند؟
  • مهارت و دانش لازم را ندارند. تصورشان این است که مدیریت یعنی اینکه پشت میز بنشینند و دستور بدهند تا این که دیگران کارها را انجام بدهند.
  • در فعالیت های اجرایی پرسنل خود حضور پیدا نمی کنند تا از نزدیک واقعیت های کار را ببینند و درک نمایند تا اطلاعات صحیح و دست اول داشته باشند تا تصمیم هایی که می گیرند منطبق بر شرایط واقعی باشد.
  • پیگیر انجام فعالیت هایی را که به پرسنل خود محول می کنند، نیستند تا مطمئن شوند آیا کاری را که واگذار کرده اند در مسیر مناسبی پیش می رود یا نه؟ صرفا به صحبت ها و گزارش های زیردستان خود تکیه می کنند که بعضا نادرست هستند. صحت اطلاعات و گزارش های دریافتی را بررسی نمی کنند.
  • هنگامی که به آن ها فشار می آوریم تا کارها را در مراحل اجرایی و در بطن کار انجام داده و مستقیما نظارت نمایند، تصور می کنند که بین مدیر و کارشناس یا کارگر، تفاوتی قائل نمی شویم و تفاوت جایگاه ها را متوجه نیستیم.
  • بعضی وقت ها که به آن ها قدری سخت می گیریم در برابر ما موضع گرفته و پس از مدتی چالش و تقابل، سازمان را ترک می کنند.
  • من خودم سازمان های زیادی را دیده ام و بازدید کرده ام، چه در داخل کشور یا در کشورهای اروپایی، ژاپن و حتی چین. مدیران آن ها طوری که مدیران شرکت ما تصور می کنند، نیستند و اصلی این طوری کار نمی کنند. مدیریت کردن آن طور که برخی مدیران تصور می کنند فقط دستور دادن نیست، مدیر باید در بطن کار حضور موثر داشته باشد.
راستش را بخواهید ما دیگر نمی دانیم که چه باید بکنیم؟
هنگامی که بین مدیریت ارشد و مدیران میانی، اعتماد وجود ندارد چه می شود؟

هنگامی که بین مدیریت ارشد و مدیران میانی، اعتماد وجود ندارد چه می شود؟

  • اگر کارها را رها کنیم و به آنها کاری نداشته باشیم که مشکلات بیداد می کند و سررشته امور از دستمان خارج می شود. ما سال ها زحمت کشیده ایم که شرکت به اینجا رسیده است. از یک کارگاه کوچک با ده نفر کارگر ساده شروع کرده ام تا الان که چهارصد نفر کارگر و تکنسین و مهندس و مدیر اینجا کار می کنند و نان خود را می برند. اگر طوری که آن ها دوست دارند و در تصورات شان دارند کار کنیم مطمئن باشید که سنگ روی سنگ بند نمی شود.
  • اگر هم سعی در حل مشکل و کمک به آنها بکنیم که شبهه دخالت و نادیده گرفتن و دور زدن آنها پیش می آید. اگر قرار است که ما کار آنها را هم انجام بدهیم چرا به آنها حقوق بدهیم؟ همین کارشناسان و تکنسین های سازمان، مثل گذشته کارها و اقدامات را انجام می دهند.
  • من مدیر استخدام کردم که به کارهای مهمتری بپردازم و زمان کافی برای فکر کردن و مدیریت کلان و استراتژیک سازمان داشته باشم نه اینکه پیگیر خرابی کمپرسور یا نگران عدم خرید فلان قطعه یدکی و کمبود مواد اولیه باشم.

 

بسیار دیدیم و شنیدیم، این ها همه آنچه نیست که مدیران ارشد و صاحبان صنعت می گویند. هنوز هم قضاوت نباید کرد، در یادداشتی دیگر از طرف مقابل خواهیم شنید. سپس تحلیل و آنالیز و گفتگو خواهیم کرد.

0 پاسخ

ثبت دیدگاه

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
به ما بپیوندید !

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.